عاشقانه ها
دوستدار معرفت....پاک پاک
 
 
جمعه 14 فروردين 1398برچسب:, :: 15:38 ::  نويسنده : دوستدار معرفت

شعر ترنم باران است

ترنم خداست  به دلم

ترنم عشق خداست

وچه اسوده ام

که عشق درونم,تنها خداست

عشقی که شعرم را میسازد

دلم را می سازد

وغرورم را

شعر یعنی خدایی دارم بی همتا

غروری دارم بی کینه

امیدی دارم لبریز

ودلی دارم مهربان

شعر یعنی سرود دلم

وقتی که ابتدا وانتهایش خداست...



دو شنبه 3 فروردين 1398برچسب:, :: 9:19 ::  نويسنده : دوستدار معرفت

عید هم حس غریبی دارد

امیخته با حسی لبریز

حسی توام با شادی

در خیابانهای شهر که راه میروی

بهار را میبینی

احساسش میکنی

اسمان هم بهار را چشن گرفته است

با بارش بارانی از روی سخاوت

باران بیا....

که عیدمان عید فاطمیست

حضور بانوی از جنس نور

سفره های مان را رنگی کرده است

رنگی از معنویت....

عیدی از جنس معرفت فاطمی...

 



دو شنبه 4 اسفند 1398برچسب:, :: 22:47 ::  نويسنده : دوستدار معرفت

بگذار بگویند که من غافل ازاحوال دلم

بذار بگویند که من

بیذار از هر چه دل ودل دادم

خاطرم اسوده است

که دلم راه ،به عشقی نسپارد

واز این حال دلم خوشنودم

که دلم اسودس

راه دشمن شکنان را بسته..

عشق هم حرف عجیبیست،که من میخوانم

ودلم را به کسی نسپارم....

شاید این بار بگویند

این دلم دیوانست.

چه کنم؟،عالم ما این گونست....

من راه به جایی دارم؟



دو شنبه 27 بهمن 1389برچسب:, :: 10:5 ::  نويسنده : دوستدار معرفت

گاهی از این میز کوچک عبور میکنم

میز اشنایی ها

گاهی فقط نگاه میکنم.

به سوالهای ذهنم

که دور از انتظار نیست

نمیدانم شاید خدا انتظار دیگری دارد؟

از من سخت ،در پیله خود گم شده.

وقتی نعمت را بر من تمام کرد

نمی دانم شاید دلم اشوب دارد؟

اشوب. چه چیز؟ نمی دانم

غریب ،عجیب است.

دلم را میگویم....

اما میدانم ،که نعمت بزرگش تنهایست...

 



جمعه 17 بهمن 1389برچسب:, :: 14:8 ::  نويسنده : دوستدار معرفت

نمیدونم تعریف شما از زندگی چی هست اما برا من تعریف زندگی یعنی همین....گاهی یه جمله میشه مصداق تمام حرفها،حرفایی که شاید به زبون اوردنش سخت باشه

زندگیتون سبز وپراز هیاهو های جدید اما نه هر جنسی فقط از جنس خوشی...ناب ناب...



سه شنبه 14 بهمن 1389برچسب:, :: 16:9 ::  نويسنده : دوستدار معرفت

بیا بنشین رفیق من/خدانزدیک نزدیک است

ببین حسی در این جان است/

که معبودم دران نقشش،

چقدر پررنگ پررنگ است

از این احساس میترسم

که این دوری چقدر سخت است

تو عمری با دلم بودی /رفیق غصه ام بود

نه باور کردنش سخت است

که دیگر کس نمباشد/که با او اهل کاشان  شد

مشیری خواند

نمی دانم دگر فرصت شود بینم، تو را ای نازنین دلداد

که سهرابی بخوانیم باز

که گاهی سر زنی برمن/واز شعرم غلط گیری

بگویی زندگی زیباست/نگاه زندگی زیباست

همیشه شعر میگفتم/و تو خواننداش بودی

واین بار این کلام من،شود شعری برای تو

که هر جا هر کجا هستی،بدانی چشم من اینجا

به دنبال تو میگردد،رفیق من،عزیز من

من اینجا بس دلم تنگ ست....

تقدیم به نگار عزیز....



دو شنبه 13 بهمن 1388برچسب:, :: 21:46 ::  نويسنده : دوستدار معرفت

 یاد من باشد فردا دم صبح

 

جور دیگر باشم

بد نگویم به هوا،  آب، زمین

مهربان باشم،  با مردم شهر

و فراموش کنم،  هر چه گذشت

خانه ی دل،  بتکانم ازغم

و به دستمالی از جنس گذشت

بزدایم دیگر،تار کدورت، از دل

مشت را باز کنم، تا که دستی گردد

و به لبخندی خوش

دست در دست زمان بگذارم

یاد من باشد فردا دم صبح

به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم

و به انگشت نخی خواهم بست

تا فراموش، نگردد فردا

زندگی شیرین است، زندگی باید کرد

گرچه دیر است ولی

کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم،شاید

به سلامت ز سفر برگردد

بذر امید بکارم، در دل

لحظه را در یابم

من به بازار محبت بروم فردا صبح

مهربانی  خودم، عرضه کنم

یک بغل عشق از آنجا بخرم

یاد من باشد فردا حتما

به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم

بگذرم از سر تقصیر رفیق ، بنشینم دم در

چشم بر کوچه بدوزم با شوق

تا که شاید برسد همسفری ، ببرد این دل مارا با خود

و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست

یاد من باشد فردا حتما

باور این را بکنم، که دگر فرصت نیست

و بدانم که اگر دیر کنم،مهلتی نیست مرا

و بدانم که شبی خواهم رفت

و شبی هست، که نیست، پس از آن فردایی

یاد من باشد

باز اگر فردا، غفلت کردم

آخرین لحظه ی از فردا شب

من به خود باز بگویم

این را

مهربان باشم با مردم شهر

و فراموش کنم هر چه گذشت

 

از : فریدون مشیری

امروز تصمیم گرفتم یه شعر بذارم تو وبلاگم که حرف دلم باشه

که به دل این روزام بیاد،به امیدم بیاد،به این که دنیا یه روز میشه

اونی که من میخوام ،پر مهربونی ،خوبی ،سخاوت،وتنهایی توش

کم رنگ ،بین کتاب شعر فریدون مشیری خوردم به این شعر واستاد

چه خوب گفته....تازه دراین این شعر بود که فهمیدم باید از خودم شروع کنم....

حرف حساب جواب نداره

حول این محو سبز /هرکسی نقش خودش را دارد

پس بسازم نقشم/روی گیتار زمان/شاید اونیز بسازد شعری....

که هوای دل مارا سازد



شنبه 22 آذر 1389برچسب:, :: 18:10 ::  نويسنده : دوستدار معرفت

ای عشق بیا یک نظر از من بگذر

تا که من نام کنم. زندگیم را نامت

من که از عشق ندیدم چیزی

جزء همان حسرت بر دل مانده

جزء همان دیدن اول که تو را من دیدم

به گمانم دل تو با من بود

بعد ان چشم تو با این دل من دشمن شد

من چه کردم؟که مجازات دلم/اتش شد؟

جشم خود را به نگاهم بستی

بعد ان چشم ودلم را بستم

که نبینم عشقم /دل خود را ز دل من کنده

بی توجه به من و عشق ودل من گشته

من ازآن روز دلم را بستم

روی هر عشق که اید سویم

تا که شاید روزی/عشق او باز بگردد سویم

عشق من یک نظر از من بگذر

تا که این دل بکنم بر نامت....



پنج شنبه 6 آذر 1393برچسب:, :: 10:43 ::  نويسنده : دوستدار معرفت

حرفی نیست فقط دیدم قشنگه گذاشتم روی وبلاگم.....پیشنهاد میکنم بخونید حتما....



سه شنبه 18 بهمن 1389برچسب:, :: 6:41 ::  نويسنده : دوستدار معرفت

 برف يعني صداقت خدا 

يعني  نوازش دانه هاي سفيد

برف يعني رحمت عشق

برف يعني سفيدي ادم هاي  صاف

بادل هايي روشن به نور عشق

با دل هاي سفيد بدون كلك

بدون دروغ بدون فريب

برف نجواي خداست با دلهاي ادمي

وچه زيباست خلوت كردن با عشق

وقدم زدن با دل دار

برف نجواي عاشقانه عشق  است

با كسي كه بايد بشنود  سخنانت را

كلامت را /نگاهت را

ودل به سفيدي دلت بندو تو را دريابد

در اوج صداقتت

برف يعني نرم بودن ادمي 

سبك بودن ادمي /سفيد بودن ادمي

در اوج شيدايي  به عشقش

به دوست داشت تني ترين عشق زندگيش

وشايد برف يعني 

عشق من به كسي 



جمعه 23 آبان 1398برچسب:, :: 17:33 ::  نويسنده : دوستدار معرفت

پدرم وصف تواز یاس کنم

از تمام نور احساس کنم

روزگاری که فدایش کردی

تا بزرگم کردی

زحمتش را تو کشیدی/پیریش را تو کشیدی

تا جوانی کردم/تا که

راحت باشم

 

تو گذشتی/از تمام ارزوهای درونت

تا که من اسوده باشم/نکند ناز به من سخت بگیرد

مهربانی  کردی//نکند خار نشیند به دلم

وصف زیبای تو کردم ماندم

پیری از چهره تو میبارد///چهره ای که به من  ازسختی گفت

دست زیبای تو را من دیدم//به هزاران چشم

گرد پیری بنشست بر رویش

پدرم قدر تو را من دانم

واژه ها را به حرفش چینم

تا تشکر بکنم از مهرت//تا ببوسم دستت

گر چه من میدانم///که تمام واژه ها کم باشد

که تمام عالمم کم باشد

در سپاس کوچکی از پدرم...

واژه ها بنشینید///من پدر را نتوانم ///با شما معنا کنم.

پدر یعنی غرور من///یعنی سکوت او//ومن از عشق به او میبارم...



جمعه 16 آبان 1398برچسب:, :: 1:19 ::  نويسنده : دوستدار معرفت

دوباره جمعه امد/دوباره چشم منتظر

دوباره ندبه خوان شوم

به  شوق وصل يار خويش

لباس مشكيم به تن

محرمي صفت شدم

دلم خوش نگاه توست

که لحظه اي نظركني

چه جمعه ها گذشته است

چه جمعه ها كه پيش روست

به انتظار آمدن

محرمم به كربلا به قتلگاه به نينوا به جمكران به صبح زود ندبه خوان

سحر شود به انتظار...... 



صفحه قبل 1 صفحه بعد

درباره وبلاگ

سلام دوستای عزیز من عاشق دنیای قشنگم...وعاشق خدای مهربون...که دلم را روشن کرد به نور عشق...وعاشق دلهای مهربون که وسعت دلشون به قدر خورشید بزرگ ....سعی کردم تواین وبلاگ عشقم را ثابت کنم...بانور امید منتظر نظرات گرمتون هستم.اگر حرفي يا کلامي تو وبلاگم دلتون را رنجوند ،بابت اون مطلب از نگاه گرمتون عذر ميخوام .. نظري بر سفره ي دلمان بگذاريد ... شايد غزل شود به وجودم.... هستي دهد به روانم.... شايد گرما دهد به وجود.... مانند يك شكوفه گل.... تا لحظه اي بنشينم .... در سفره ي دل تو.....
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان دوستدار عشق و آدرس baharmandalroba.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 45
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1


Alternative content